...دنيا مال ماست...
اگر كسي نيومد و سري به تنهاييت نزد...مثل يه كوه درد باش طاقت بيار و مرد باش
You, do you remember me?
خداوندا نمی دانم
گل نازم بگو بارون بباره که چشماتو به یاد من میاره تماشای تو زیر عطر بارون چه با من میکنه امشب دوباره
تمام میشوم شبی فقط به من اشاره کن بگو که با منی هنوز اشاره ای دوباره کن ببین برای موندت مرگو بهونه میکنم پای پیاده یک نفس کوچ شبونه میکنم بگو که گم نکرده ام یه آسمون نشونتو سکوت خورشیدو ببین نیمه شبی بدون تو بغض گلو بریده ام مدام میشم شبی فقط به من اشاره کن تمام میشوم شبی بمون کنار حادثه که با تو تازه تر بشم سخته بدون تو دلم بگو که ساده تر بشم
آغوشتو به غیر من به روی هیچکی وا نکن منو از این دل خوشیو آرامشم جدا نکن من برای باتو بودن پر عشق و خواهشم واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر می کشم منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه بوسیدنت برای من تولد یک نفسه چشمای مهربون تو منو به آتیش می کشه نوازش دستای تو عادت ترکم نمیشه چشمای مهربون تو منو به آتیش می کشه نوازش دستای تو عادت ترکم نمیشه فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار به پای عشق من بمون هیچکسو جای من نیار مهر لباتو روتنو روی لب کسی نزن فقط به من بوسه بزن به روح و جسمو تن من
یه روز عزراییل میره بالای سر یه خانم میگه من باید جونتو ازت بگیرم اماده ای؟؟؟خانمه میگه نه.عزراییل هم میگه نه اجلت رسیده باید بمیری خلاصه هرکاری کرد که عزراییل دوماه بهش فرصت بده.عزراییل هم قبول میکنه و میگه دو ماه دیگه میام و میره. زنه هم میگه حالاکه اینجوریه باید هر چی مایه تیله دارم خرج کنم.خانمه میره جراحی زیبایی میکنه از مطب دکتر که میاد بیرون ماشین زیرش میکنه و عزراییل میاد بالای سرش زنه هم به عزراییل میگه من که دو ماه وقت دارم چرا ماشین بهم زد و مردم؟؟؟میگه اخی این خودتی چرا قیافت عوض شده خیلی جوان تر شدی نشناختمت...
در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. و از او وحشت داشتند ، کودکان از او دوری می جستند
توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن و ما خسته دو تا تنها یکیشون تو یکیشون من و ما خسته دو تا تنها با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو همیشه فاصله بوده بین دستای من و و تو ...
نيستي اين روزا دارم داغون ميشم ولي با ديدن عكست بازم آروم ميشم داره بازم هوا ابري ميشه ميزنه بارون چه راحت ميگذري از من تو داري ميري با اون
روزی پسر کوچکی به مغازه ای وارد شد و به سمت تلفن رفت و به صاحب مغازه گفت:ببخشید اقا میشه یه تلفن بزنم؟ صاحب مغازه در کمال مهربانی گفت:بله پسرم. پسر میخواست شماره بگیره ولی قدش به تلفن نمیرسید پس به صاحب مغازه گفت اقا لطفا یه چهارپایه به من بدید تا من بتونم زنگ بزنم صاحب مغازه هم یه چهارپایه بهش داد تا بتونه زنگ بزنه. پسرک شمارشو وارد کرد و منتظر شد تا ارتباط وصل بشه.بعد از چندتا بوق خانم میانسالی گوشی رو برداش و گفت:بله. پسرک گفت خانم من هفته ی پیش توی روزنامه خوندم که شما به یه کارگر که چمن ها تون رو براتون کوتاه کنه نیاز دارید خب من میتونم این کارو براتون انجام بدم. خانم:نه ممنون من یه کارگر دارم که این کارهارو برام انجام میده. پسرک:ولی من میتونم این کارو با نصف قیمت براتون انجام بدم. خانم:نه من از کار پسری که برام کار میکنه راضی هستم. پسرک:ولی من میتونم علاوه بر کوتاه مردن چمن هاتون کارهای منزلتون رو هم براتون انجام بدم اونم با نصف قیمت!!! خانم:نه ممنون من از کار اون راضی هستم. پسرک:باشه ممنون خداحافظ و تلفن رو قطع کرد. مغازه دار که دلش به حال پسرک سوخته بود گفت:میتونی پیش من کار کنی. پسرک گفت نه ممنون من شغل دارم و نیازی به کار جدید ندارم. مغازه دار در کمال تعجب گفت پس برای چی به اون خانم زنگ زدی؟ پسرک گفت من کسی هستم که برای اون خانم کار میکنه...من فقط میخواستم ببینم که اون از کار من راضی هست یا نه...
روزی روزگاری مادری همراه پسر کوچکش برای گذراندن تعطیلات به حوزه ی رودخانه ای رفته بودند مادر زیر سایه ی درختی دراز کشیده بود و داشت به خوشحالی و اب بازی پسرش در اب نگاه میکرد و لذت میبرد ناگهان متوجه سایه ای در اب شد ان سایه ی تمساحی بود که به سمت پسرک میرفت مادر به سرعت به سمت پسر معصومش که در حال بازی بود دوید و محکم دستان اورا گرفت تمساح هم در همان لحظه با ارواره هایش از پای پسرک گرفت مادر با تمام توانی که بدن داشت پسرک خود را میکشید و تمساح هم از ان سو میکشید از خوش اقبالی پسرک در همان لحظه یکی از کشاورزان محلی از انجا عبور میکرد که صدای گریه ی معصومانه پسرک داخل رودخانه را شنید و به سمت انها دوید و با چند ضربه ی چوبدستی اش تمساح را دور کرد و پسرک را به بیمارستان منتقل ساختند...چند روز بعد که از تلویزیون برای مصاحبه با پسرک امده بودند پسرک ماجرا را برای انها تعریف کرد و زخم های خود را به انها نشان داد او ابتدا زخمهای دندان تمساح را با گریه به انها نشان داد و گفت که اینها جای دندانهای ان تمساح است سپس زخمهای روی بازویش را که بر اثر کشیدن های مادرش به وجود امده بود با غرور به انها نشان داد و گفت که اینها زخمهای عشق مادرم هست و ینها برایم مایه ی افتخار هست
من ان گلبرگ مغرورم كه ميميرم ز بي ابي ولي با منت و خواري پي شبنم نميگردم من اون خاكم به زير پا ولي مغرور مغرورم به تاريكي منم تاريك ولي پر نور پر نورم اگه گلبرگ بي ابم به شبنم رو نميارم اگه تشنه تو خورشيدم به سايه تن نميكارم من اون دردم كه هر جايي پي مرحم نميگردم چه غم دارم اگه دنيا به كام من نمي چرخه من اون عشقم كه با هر كس سر سفره نميشينه من اون شوقم كه اشكامو به جز محرم نميبينه اگه من ساقه ي خشكم به دريا دل نميبندم اگه بارون پر بارم به صحرا دل نميبندم
|
About
نظر يادتون نره ها!!! Archivesارديبهشت 1392مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 Authorsداود حسينيLinks
دانلود
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی |